بچه های خدایی |
چند روزی میگشتم در برگ برگ کاغذهای پیر و سالخورده ی تقویم تا پیدایت کنم تا بیابم روز ورودت را ... اما انگار صفحه های غم زده ی تاریخ هم انتظار می کشند به دنبال صفحه ای می گردند که عطر قدومت را به رخ برگ برگ تاریخ بکشانند... نیمه شعبان با بغضی به طعم گریه آغاز شد تولدی که در نبود تو به جشن تبدیل شد . جشنی که در لابه لای خنده هایش التماس موج می زد و هیچ کس به روی خود نیاورد موج موج گریه ای که سد دل را شکسته بود و سیل غمی که تمام و جودمان را غرق انتظاری به رنگ دلتنگی کرده بود ... احساس یتیمی ما به اوج خود رسید وقتی که نبودی ببینی چه بر سر شیعیان و مسلمانانت آورده اند. . . وما لبخند زدیم به تلخی زهر و شیرین کردیم کاممان را با شیرینی که تلخ تر از شربت انتظار بود... خوشحال شدیم از آمدنت اما آمدی و دل شکسته برگشتی ... و ما فقط یاد گرفتیم در نبودت بگوییم اللهم عجل لولیک الفرج... کسی به ما یاد نداد انتظار را ... نه یاد دادند و ما شاگردان ممتازی نبودیم ... آقا جان دلم برایت تنگ شده نتوانستم نیمه ی شعبان را برایت حرف بزنم . اشک هایم فریاد میزدند و صدایم نمی رسید به خانه ی دل ... چرا که خانه خراب شده دلم از بس لرزید و ایستادتا باز هم از پشت پنجره ی دلتنگی انتظار را تماشا کند... دریا دریا اشک غلطیدند و خود را به خاک زدند و جمکران را محزون خانه ی دل کردند تا در لابه لای آه های قلب های شکسته تو را بیابند و کمی آرام شود بچه کودک دلتنگی ... آخر مگر جرم ما چیست که باید تاوان تمام گناه ها را اینچنین بدهیم .. آقا بس است دیگر من هم طاقتم تمام شده ... پیری بر من مسلط شده ... قوتم را روبوده ... دست هایم را لرزان و پاهایم راسست کرده ... دیگر حتی توان ایستادن به حرمت نامت را ندارم . پس من چگونه در رکاب تو بایستم و یاری ات کنم ... ایمانم انچنان نیست که در نبودت خوب باشم .... بیا و مرا از این همه بدی خلاص کن ... بیا تا نور وجودت تاریک خانه ی قلبم را روشن کند و این وجود یخ زده را از بند سرمای گناه نجات دهد ... سالهاست این دل بی قرارم در انتظار بهار است ... در انتظار شکوفه ای از اخلاص . در انتظار جرعه ای تقوا ... من خودم را گم کرده ام ... سن و سالم هم به من وفا نکرده اند و مرا در گذر زمان به جلو میرانند من نمی خواهم پیر شوم اما مرا پیر میکند نبودنت آقا... چراغ های شهرمان عادت کردند که نیمه های شعبان روشن شوند و چقدر دلشان می خواهد برای همیشه روشن بمانند من گریه ی شهر را شنیدم وقتی می خواستند بساط جشنت را جمع کنند من التماس ماه را برای بیشتر منتظر ماندن دیدم و فردا را که ماه خودش را درپس ابرها پنهان کرد شاید قهر کرده و یا از گریه ها و التماس های مردم خجالت کشید... باز هم برایت می نویسم ...باز هم دلتنگی ام را حرف می کنم ... آقا بدان که ابر سیاه ظلمت بر سر شیعیان و مسلمانان سایه انداخته ... آقا بدان مادران داغ دیده سخت انتظارت میکشند ... همه به امید ظهور تو ایستاده اند ... اگر دست عنایتت ما را رها کند خواهیم سوخت و تباهی وجود همه را فرا خواهد گرفت ...بدان که زنان و مردان مسلمان با فقر و گرسنگی و ظلم مبارزه میکنند تا تو را پیدا کنند می دانم می آیی ... یقین دارم غصه می خوری برای تک تک دل های شکسته و رنج دیده ..می دانم بیشتر از من ها به فکر امت رسول خدا هستی ... اما برای دلم برایت گفتم ... آقا ما را دریاب... اللهم عجل لولیک الفرج
قبل از حرکت به سوی جمکران(نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی)
[ سه شنبه 91/4/20 ] [ 6:18 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |